تغییر ژن یا فراملیتی

17 11 2010

به فرودگاه استانبول داریم نزدیک میشویم دربعدازظهرآفتابی-نگاهم ازپنجره هواپیما به زمین دوخته شده٬دریا وکوهها٬حرکت ماشینها دربزرگراهها٬ عمارتهای چندطبقه نو ساخته ٬منازل٬ گنبدهای مساجدمختلف وآدمها و….. راکه می بینم ٬شباهتهای بسیاری مابین ترکیه با کشورمان به ذهنم میرسد٬ نگاه چشمهایم که از دریا به نقاط دیگر انتقال پیدا میکند٬درحین نگاه کردن٬ ذهنم یاد پروازهای مداوم پنج سال مابین اهواز و تهران که درخوزستان شاغل بودم می افتد٬ که پس از هر ۲۴ روز به تهران برمیگشتم ودر زمان شب وهنگام نشستن هواپیما چراغهای روشن منازل ومناطق تهران وهمینطورچراغهای اتوموبیل های درحال حرکت ٬و از همه مهمتر دیدن میدان آزادی حس خوب رسیدن به خانه رو بهم میداد.

از اون هوا میزنم بیرون بغل دستیم که دیگه حالا دوست شده بودیم با من خداحافظی میکنه واسه اینکه اون بایست در ترانزیت بماند و برای رفتن به پاکستان به هواپیمای دیگر انتقال یابد٬در سوئد زندگی میکند و میگفت مادرش افغان و پدرش پاکستانی و طبعآ خودش که دوتا دختر داشت در آینده حتی دختراش با هموطنان خودشون زندگی کنند در سوئد٬ نوه ایشون دیگر سوئدی بحساب میآد٬ همه اینها رو درذهنم مرورومقایسه میکنم ٬می بینم پسر عموجانم زن برزیلی گرفته٬ وفرزند دخترعموجان همسر مرد انگلیسی شده ٬ پسرخواهر بزرگم زن دانمارکی اختیار کرده که از پدر ایتالیایی هست٬ پسر خواهر دیگر که در امریکا هستند با یک دختر مکزیکی ازدواج کرده٬و از همه مهمتر آقاپسرگلم در تدارک زندگی با دختر ایتالیایی هست٬با خودم میگم یک نسل بگذرد چه شود وچه درخواهد آمد؟





چشم در برابر………

14 11 2010

در زندگی آدم خیلی بزرگی نبودم٬اما یاد گرفتم که صادق باشم٬اینطوری راحت بودم .

انتظارزیادی هم ندارم٬سعی کن با من صادق باشی٬میتونی در هر مرحله از من انتظار صداقت و دوستی داشته باشی٬ من بر اساس حرف و گفتار و رفتارت با تو همراه شدم ومیشوم .اگر از دروغ٬ بدیها و زشتی ها و رذالت ها آزرده میشی وعکس العمل نشون میدی٬ وبنوعی مقابله میکنی٬از من هم که مثل تو انسانم انتظار نداشته باش در شرایط وروابط بد معجزه کنم. اگر راه بودی با تو همراهم.اگر زرنگ بودی با تو زرنگم واگر ساده بودی با تو ساده اندیشم. حرفی هست؟!





passager

28 02 2010




24 02 2010

Hvor hårdt ! Og også lære og ofte forstyrret og påvirket کنه ikke sind. Men vi lever og vi bør ikke være uforenelig med alle tidligere overgivelse., men der tonsvis af træer og karakter til den kolde hårde . Må tidligere julen blomster og grene blev ikke besejret, men begyndte igen og igen Myknn blomst Maiden og igen og igen Myknn liv og skønhed til verden Maiden forfriskende. Så kommer tilbage til start – kommer til live igen. Parfume Dlavyz liv og gode dage i foråret og Mehr venner og mit hjerte hjerte hjerte du og alle bør . indlæg jeg håber foråret Vshvq hovedet





ای بهار باور من

16 10 2009

3168dq8

شوم بود

وسترون٬

در ازدهام

اندوه

می دویدیم

وقتی دلقکی

روی صندلی

همانند اریکه

تکیه زده بود

از صدای خنده

شریان رود

موج دریا

از بوی گل

استنشاق

عمیق نفسها

از طلوع

و تبلور

نور خورشید

میترسید

و رعشه

بر جانش

می افتاد.





9 10 2009

foraar_paa_volden

امروز برای یکی از دوستهای وبلاگی قدیمی داشتم کامنت میذاشتم ومطلبش این بود که چگونه شد که وبلاگ نوشتم .ضمن این که به گفته خودش از کودکی به نامه نوشتن علاقه داشته……. وتوضیحات بعدی.

اما با خوندن همین جملات اولیه اون دوست من ذهنم رفت به گذشته ایی که ما ها برای یه نامه نوشتن چه کارهایی که نباید میکردیم٬ گفتم یاد اونموقعها بخیر که برای ارسال یه نامه چقدر زحمت متحمل میشدیم از خریدن پاکت گرفته تا نوشتن روی کاغذ وتازه گاهی هم این نامه های عاشقانه حتمآ باید کاغذش عکس گل وبلبل ویا یه قلب وتیر و چکه خون هم داشت که گرونتر بود. نوشتن تا پست کردنش وّ تازه چند گرمی هم آب دهن پشت تمبر نیاز بود٬ تازه گاهی هم عکسی هم میخواستی بفرستی یه پول اضافی ازت میگرفتن و بعدش هم که ارسال میکردی باید تماس میگرفتی که نکنه پستچی گم کرده یا نرسونده ویا مشکوک شده و دست برده تو نامه عکس ناموست رو هم دیده. الحمدالله که الان بلا نسبت شما همه بی غیرت شدیم وهمه در نت عکس فراوون داریم .

اما امروزه نه پست نه اون دنگ وفنگ دیگه نیست بخصوص اونایی که با دنیای مجازی سر و کار دارند وبخصوص اونایی که در کشور های بلاد کوفر هستند دیگه خیلی از کار های اداری و استخدام و گرفتن وام از بانک وخیلی از مراسلات از طریق نت انجام میشه ٬ اینهمه پیشرفت برای سهولت و بهتر زندگی کردن هست ولذت بردن از زندگی. حالا آیا به اندازه اینهمه پیشرفت لذت می بریم یانه؟





من ونگاهت

1 10 2009

3311sae

مبهوت میمانم





سرود

25 09 2009
 
 
 
dnko55
 
 
 
 

از آن سوی مرز باور و تردید

می آیم
خسته بسته
می آیم
هم رنگ درخت
در هجوم دی
می پایم
تا بهار می پایم
خاموشم و انتظار
سر تا پا
تا سبزترین ترانه را فردا
در چهچهه بوسه ی تو بسرایم


                                   شفیعی کدکنی 





اینها رو میگم …..

21 09 2009

2wn4wg7

 

اینروزها همش در ذهنم مرور میکنم  خبر  حوادث اخیر  واتفاقات مربوطه رو! وهم سبک وسنگین ٬ وتفاوتهای این حوادث رو با حوادث ۳۰ سال پیش که برای ما اونموقع برای  باراولین بود. گاهی بخودم میگم اون چه بود واین چی هست؟ با اون اتفاقات ۳۰ سال پیش ۳۰ سال از عمر ما به هدر رفت وچرا؟ وامروز چه نتایجی در پس این حوادث هست که ما دوباره یک بار دیگر………….

 نه اینکه این حوادت واتفاقات رو بخواهم زیر سئوال ببرم٬ تازه واقعیات رو که نمیشه کتمان کرد  یا پشت ابر نگهداشت٬ ضمن اینکه اونایی که به واقع در این سالها وروزها آسیب دیدند که نمیتونن از حقشون بگذرند٬ ویا اینکه صداشون خاموش بشه. این با گفتن من ویا اونیکی نیست. امامهم اینه که اگر به نتیجه برسن٬نکنه دوباره به بیراهه ببرنش.





امید

19 09 2009

2dh61pj